هيشکي نميتونه بفهمه
هيشکي نميتونه بفهمه که دلم از چي گرفته هيشکي نميتونه بفهمه که صدام از چي گرفته هيشکي نميمونه تا بامن توي راهم همسفر شه آخه ميترسه که با من با دلم دربه در شه
هيشکي نميدونه که چشمام چرا هميشه خيسه خيسه چرا هيشکي حتي يه نامه واسه من ديگه نمينويسه هيشکي نميدونه که قلبم تا حالا چند دفه شکسته هيشکي نميدونه سر راه اون تا حالا چند دفه نشسته
آخه تو کلبه سوتو کور تاريک قلبم خورشيد که جا نميشه ميدونم اگه تا لحظه مرگم بگردم دنبالش پيدا نميشه
|