سایه ی ماه



يک پسر خوب

 

 

 

 
خصوصیات پسران خوب
 

- يک پسر خوب امضاء گواهي نامه اش خشک نشده به رانندگي خانمها

گير نميدهد

 

۲ـ یک پسر خوب تنها جوکهايي را بيان ميکند که مورد تائيد وزارت 1) ارشاد

 

اسلامي2) وزارت بهداشت3) وزارت مبارزه با تبعيضات استاني و ... باشد.

 

۳يه پسر خوب کمتر با اين جمله مواجه ميشود"مشتري گرامي دسترسي

شما به اين سايت مقدور نمي باشد

 

 

۴ـ يه پسر خوب بعد از تک زنگ سراغ تلفن نميره.

 

۵ـ يه پسر خوب عکس الکسندروگراهام بل رو قاب نميکنه بزنه تو اتاقش.

 

۶ـ یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با ديدن يه خانم رديف چشماش مثه

چراغهاي فولکس نميزنه بيرون..

۷ـ يه پسر خوب روزي چند بار به سازندگان ياهو مسنجر لعنت ميفرسته.

 

۸ـ يه پسر خوب سر کلاس تا شعاع 3 متريِ هيچ خانمي نميشينه.

 

۹ـ يه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشينش بوي ادکلن زنونه نميده.

 

۱۰ـ يه پسر خوب هيچ وقت پاي تلفن از اين کلمات استفاده نميکنه:ساعت

چندکي مياي کجادير نکني يا..

 

۱۱ـ يه پسر خوب وقتي مياد خونه قرمزي رژ در هيچ نقطه از صورتش

مشاهده نميشه.

 

۱۲ـ يک پسر خوب زماني که کسي ميخواهد از عرض خيابان عبور کند تعداد

دنده را از 1 به 4 ارتقاء نداده و قصد جان عابر را نميکند.

 

۱۳ـ يک پسر خوب زماني که يک دختر خانم راننده ميبيند ذوق زده نشده و

 

در صدد عقده اي بازي بر نمي آيد

۱۴ـ يک پسر خوب که ژيان سوار ميشود روي بنز همسايه با سوئيچ

ماشين نقاشي نميکشد.

 

۱۵ـ يک پسر خوب زماني که تصادف ميکند همانند قبائل زامبي وحشي

بازي در نمي آورد.

 

۱۶ـ يک پسر خوب هر روز بعد از کلاس درس به نمايندگي از راهداري و

شهرداري خيابانهاي شهر را متر نميکند.

 

۱۷ـ يک پسر خوب به محض ديدن يک دختر خانم متين با شلوار برمودا و

مانتو تنگ کوتاه و شال باز دهانش به سان آبشار و چشمانش همانند

چشمان وزغ نميشود.

۱۸ـ يک پسر خوب دکمه هاي پيراهنش را از يک متر زير ناف تا زير گلو

کاملا بسته و با سنجاق قفلي محکم ميکند.

۱۹ـ يک پسر خوب به محض ديدن دختر همسايه رنگش لبوي شده و

چشمش را به آسفالت ميدزود.

 

۲۰ـ يک پسر خوب روزي 10بارهوس بردن نذري به دم در خانه همسايه که

 

تصادفا دختر دم بخت دارند را نميکند.

 

۲۱ـ يک پسر خوب بيشتر از 5 دقيقه در دستشوئي نميماند .

 

۲۲ـ يک پسر خوب 5ساعت در حمام آهنگ جواد يساري نخوانده

 

همسايگان آلودگي صوتي ايجاد نميکند.

 

۲۳ـ يک پسر خوب اگر درد عشق گرفت در کوي و برزن عرعر عشق نکرده

و آبروي خانوادگي خود را نميبرد.

 

۲۴ـ يک پسر خوب با دوستاني که مشکوک به چت و لا ابالي گري هستند

معاشرت نميکند.

۲۵ـ يک پسر خوب به جاي اينکه پول خود را در باشگاه بيليارد و گيم نت و

 

غيره دور بريزد بهتر است حساب آتيه جوانان باز کند و به فکر 1000 سالگي

 

خود باشد.

۲۶ـ يک پسر خوب همواره به اسم خود افتخار ميکند و به هر کس که

 

ميرسد نميگويد که بجاي اصغر به او رامتين و آرش و ... بگويند.

۲۷ـ يک پسر خوب در اثر ديدن افراد غرب زده جو گير نشده و لحاف کرسيه

 

قرمز خال خال يشمي را به پيراهن تبديل نکرده و سر زانو خود را جر نميدهد.

۲۸ـ يک پسر خوب تقاضاي وسايل نا مربوطي از قبيل موبايل را از خانواده ندارد.

۲۹ـ يک پسر خوب در صورتي که با نامزد خود بيرون رفت و کسي به خانم

 

متلک گفت فورا با پليس 110 تماس حاصل مي کند.

 

۳۰ـ يک پسر خوب براي احياي حقوق خود از زور بازو استفاده نکرده و

کلمات رکيک مانند خر و الاغ به کار نميبرد.

 

۳۱ـ يک پسر خوب از معاشرت با دوستان بسيار خودماني که عادت به بيان

 

شوخي هاي نا مربوط از قبيل حراج لفظي عمه و همچين خواهر مادر

هستند امتناع ميکند.

۳۲ـ يک پسر خوب همانند خاله زنکها تلفن را قورت نداده و سالي به

12 ماه دهانش بوي تلفن نميدهد.

۳۳ـ یک پسر خوب هر صدايي از قبيل قار و قور شکم اهل خانه را با صداي

تلفن اشتباه نگرفته و1 متر به بالا نميپرد.

۳۴ـ يک پسر خوب براي بيرون رفتن از خانه 1 ساعت جلوي آئينه نايستاده

و بزک نميکند.

۳۵ـ يک پسر خوب در جشنهاي فاميلي جو گير نشده و نميرقصد تا ابروي

کل خاندان رابر باد دهد.

۳۶ـ يک پسر خوب در مهماني هاي خانوادگي نوشیدني هاي غير مجاز از

قبيل ماءالشعير را تنها با رضايت نامه رسمي و کتبي پدر محترم استعمال

ميکند.

۳۷ـ يک پسر خوب هر زمان که عشقش کشيد با زير شلواري کردي چين

پيليسه دار و يا شرت مامان دوز و رکابي همانند قورباغه به وسط کوچه

نميپرد.

 

۳۸ـ يک پسر خوب تنها براي رضاي خدا و کاهش بار سنگين ترافيک و حمل

و نقل درون شهري و برون شهري هر کجا که دختر خانم يا خانمي را در

رده سني 15 تا 25 سال ديد سوار کرده و به مقصد مي رساند

 
شکلک های بامزه

 

___________0000000_____________0000000
_______00000000000000_______0000000000000
_____000000000000000000__000000000000000000
___000000000000000000000000000000_______00000
__0000000000000000000000000000000_________0000
_0000000000000000000000000000000000________0000
_0000000000000000000000000000000000000_____0000
0000000000000000000000000000000000000000___00000
00000000000000000000000000000000000000000_000000
000000000000000000000000000000000000000000000000
000000000000000000000000000000000000000000000000
_0000000000000000000000000000000000000000000000
__00000000000000000000000000000000000000000000
____0000000000000000000000000000000000000000
______000000000000000000000000000000000000
_________000000000000000000000000000000
____________000000000000000000000000
______________00000000000000000000
_________________000000000000000
___________________0000000000
_____________________000000
______________________0000
_______________________00

____##########*______I__LOVE__YOU.
__*##############______________________
_################_____________________
__##################_________**##*______
_ ##################_____*##########___
__##################___*#############__
___#################*_###############*_
____#################################*_
______###############################__
_______#############################=__
________=##########################____
__________########################_____
___________*####################=______
____________*##################________
_____________*###############__________
_______________#############___________
________________##########_____________
________________=#######*______________
_________________######________________
__________________####_________________
__________________###__________________
___________________#___________________

 
حرف دلم

کاش مخابرات
یه روز صبح بهت اس ام اس میداد:
مشترک محترم
شما قبلا در طول روز فلان شماره رو دویست بار میگرفتی
اس ام اس که حرفش رو نزن،
حتی بعضی اوقات اس ام اس هاتون اینقدر خوشگل بود
که برا خودمون سیوش میکردیم
حتی یه شب، ( زمستون بود فکر کنم)، اینقدر حرفای خشگل خشگل میزدین و ما هم هی گوش میدادیم
که پای تلفن خوابمون برد،
حالا مشترک محترم
چی شده که این روزا دیگه خبری ازت نیست؟
چرا اون شمارهه رو دیگه نمیگیری؟
یه اس ام اس خالی هم حتی نمیدی
تو هم اس ام اس بدی بگی:
بیخیال رفیق،
این روزا هم میگذره

 

 

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا , بهترین شعر های عاشقانه, |

 
دوست خوبم

گذشته در چشمانم مانده است

عبور ثانیه ها ی رد شده در تمام نگاه هایم مشهود است


چشمانت را با شقاوت تمام به روی حقایق بستی


صبور میمانم و بی تفاوت می گذرم


که نفهمی هنوز هم دوستت دارم


 

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا , بهترین شعر های عاشقانه, |

 
زیبا

 

بی تو بودن را معنا می کنم با تنهایی و آسمان گرفته

آسمان پر باران چشم هایم


بی تو بودن را معنا می کنم با شمع , با سوزش ناگریز شمعی بی پروانه


بی تو بودن را چگونه میتوان تفسیر کرد


وقتی که بی تو بودن خیلی دشوار است

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا , بهترین شعر های عاشقانه, |

 
مادر دوستت دارم

بهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبهار-بيست دات كام   تصاوير زيبا سازی وبلاگ    www.bahar-20.comبرای تويی كه تنهايی هايم پر از ياد توست...

برای تويی كه قلبم منزلگه عـــشـــق توست
...

برای تويی كه احسا
سم از آن وجود نازنين توست ...

برای تويی كه تمام هستی ام در عشق تو غرق شد...

برای تويی كه چشمانم هميشه به راه تو دوخته است...

برای تويی كه مرا مجذوب قلب ناز و احساس پاك خود كردی...

برای تويی كه وجودم را محو وجود نازنين خود كردی...

برای تويی كه هر لحظه دوری ات برایم مثل یک قرن است...

... تويی كه سـكوتـت سخت ترين شكنجه من است برای

برای تويی كه قلبت پـا ك است ...

برای تويی كه در عشق ، قـلبت چه بی باك است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه عـشقت معنای بودنم است...

برای تويی كه غمهایت معنای سوختنم است...

برای تویی که آرزوهایت آرزویم است

تقدیم به تنها عشق زندگیم مادرم

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا , بهترین شعر های عاشقانه, |

 
مهربانی کن

مهرباني كن پشيمان ميشوي

 


گر ببيني اشك لرزان مرا...

 


گر بخواني از درون ديده ام

 


داستان عشق پنهان مرا...

 


مهرباني كن كه باران هاي خوب

 


مهربان با خوشه زاران مي شوند...

 


رنگ ها و عطر ها و نور ها

 


اشنا با نو بهاران مي شوند....

 


مهرباني كن كه هيزم هاي سرد

 


گرم اغوش اجاق كوچكند...

 


پرده ها اين پرده هاي رنگ رنگ

 


مهربان با اين اتاق كوچكند...

 


مهرباني كن كه پيچك هاي باغ

 


نغمه هاي مهرباني مي زنند..

 


شادمان بر چهره ديوار ها

 


بوسه هاي جاوداني مي زند...

 


گر سخن از مهرباني سر كنم

 


بس كه بسيار است حيران مي شوي..

 


رو متاب از مهرباني رو متاب

 


مهرباني كن ((پشيمان ))مي شوي

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا , بهترین شعر های عاشقانه, |

 

درد می کشم،
از این به ظاهر آدمها که نمی فهمند
و خود فکر می کنند خیلی می فهمند
و من آرام نگاه تلخی می کنم،
لبخند تلخی می زنم
و آرام درد می کشم،
سکوت می کنم....سکـــــــــــــــوت !!
 

رسیده ام به حس برگی که می داند،

باد از هر طرف که بیاید ، سرانجامش افتادن است....


دلتنگ که باشی ،

آدم دیگری می‌شوی

خشن‌تر.. عصبی‌تر.. کلافه‌ تر و تلخ‌ تر

و جالبتر اینکه ، با اطرافیان هم کاری نداری

همه اش را نگه میداری و دقیقا سر کسی خالی میکنی ،

که دلـتنگ اش هستی


نظر یادت نره !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا , بهترین شعر های عاشقانه, |

 
عشق؟؟؟؟؟؟

من در آسمان چشمان تو

دلم را و تمام دلم را باختم

بی آنکه تو بدانی وچه حقیرانه و مبهوت

به چشمانت خیره شدم شاید راز نگاه گنگم

را بفهمی اما افسوس…

حالا که گاه گاهی فرسنگ ها از من دور می شوی

چه ملتمسانه

دیدارت را آرزو می کنم

 

◄▼►◄▼►▲◄▼►▲◄▼

-♥
--♥
---♥
-----♥
-------♥
--------♥
---------♥
-----------♥
-------------♥
,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`
-------------♥
-----------♥
---------♥
--------♥
-------♥
-----♥
---♥
--♥
-♥


-♥
--♥
---♥
-----♥
-------♥
--------♥
---------♥
-----------♥
-------------♥
,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`
,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`
-------------♥
-----------♥
---------♥
--------♥
-------♥
-----♥
---♥
--♥
-♥


/(..')\♥♥('..)
./♥\. = ./█\.
_| |_ ♥ _| |_


MY LOVE & MY DEAR

✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿ܓ✿


,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`

,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`

,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`

,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`

,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`

,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`

,•’``’•,•’``’•,
.’•,`’•,*,•’`,•’
....`’•,,•’`...

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا , بهترین شعر های عاشقانه, |

 

ميگن سه موقع دعا برآورده ميشه:

يکي وقت غروب


يکي زير بارون


يکيم وقتي دلي ميشکنه


من وقت غروب زير بارون با دلي شکسته دعا کردم خدايا هيچ دلي نشکنه


تا حالا دل تنگ کسي شدي؟

اصلا ميدوني دلتنگي چيه؟

اونم از بدترين نوعش؟

بزرگترين دلتنگي اينه که بدوني اوني که دوسش داري نميتونه پيشت بمونه.......

اينه که بدوني يه روزي از کسي که دوسش داري بايد جدا بشي چه بخواي چه نخواي


هیچ کس نفهمید زلیخا مرد بود!!!
 
ميــــداني چــــــــــــرا ­ ؟؟

مـــــردانـــگي ­ ميــخواهـــــد!

مــــــــاندن ، پــاي عشــــــقي که مـُـــدام تـو را پـــس ميــــزنــد


هــمــديــگــر را فــرامــوش نـکنـيـم

شــايد ســالـهـا بـعـد در گــذر جــاده هــا

بـي تفـــاوت از کـنــار هــم بگــذريــم

و بــگويـيـم آن غــربـيـه چـقـدر شــبيـه خـاطـراتـم بود


خــدايا ؟

کــمــي بــيـا جــلــوتــــر . .

مــي خــواهـــمـــ در گوشــت چــيــزي بــگــويم . . . !

ايـن يـک اعــتـرافــــــ اســت . . .

مــن بــي او دوامــ نــمي آورمــ . . .

حــتــي تــا صــبح فـــردا


رفــــــــــــت؟

بــــــــــه سـلامــــــــــت!

مــــــن خـــدا نــيــستــم کــــــه بــگــويــمــــــــ:

صــــد بـــــار اگـــر تـــوبه شـکسـتـي بـــاز آي.....

آنــــــکه رفـــــــت

بــــــــه حـــرمت آنــچــه بـــا خـــود بـــــرد......

حـــــق بـــرگــشــــت نــــــدارد.....

رفـتـنش مـــردانـــه نــبــود.......

لااقـــل مـــــــــــرد بــاشـد


هيچ باراني ردپاي خوبان را از کوچه هاي خاطرم نخواهد برد .

دوست داشتن خوبان هميشه گفتني نيست گاهي سکوت

است گاهي نگاه و گاهي يک پيام


پشيمونــي براي کارايــي که کـــردي به مــرور از بيـــن ميــره ،

اما پشيمونيـــه کارايــي که نکــــردي تا آخر عمـر عذابت ميـده !!!

مثل عکس انداختن دونفري ،

مثل پريدن دوتايي توي گودال آب ،

مثل
......


وقـتـي‌ کـسي‌ رو پـيـدا کــردي ؛

کــه کنـارش بــدون هـيچ دلـيـلـي ،

فـقـط بـه خـاطـر ايـنـکه کـنارشـي ! خـوشـحـالــي‌ ....

ديـگه بـه درک کـه بـقيـه چـي‌ مـيـگـن !

کـنـارش بـاش و از کـنـار هــم بــودن لـــذت بـبـر


ای عــشـــــــــق کـــیـســــی

از همـه پرسیدن عـشـق چـیسـت ...؟

از کـودکی پرسیـدن عـشـق چیـسـت ؟ گفت ... بـــازی

از نـو جـوانی پرسیدن عـشق چیـسـت؟ گفت ....کیـنـه

از جـوانــی پـرسیـدن عـشق چیـسـت ؟ گفـت ... پـولو و ثروت

از پیـر پرسیدن عـشق چیـست ؟ گفت ... عمـر

از گـل پرسیدن عشق چیست ؟ گفت ... از من خوشبو تره

از پروانه پرسیدن عشق چیست ؟گفت ... از من زیباتر

از خورشید پرسیدن عشق چیست ؟ گفت ... از من سوزانتر

... و در آخـــــر از خود عشـق پـرسیدن .....؟؟؟؟؟؟

ای عـشـق تـو کیــســتی ؟؟؟ گـفـت بـه خـدا قـســم نـگـاهـی بیش نیسـتم



 

چهار شنبه 27 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا , بهترین شعر های عاشقانه, |

 
چهار سخنی که زاهد را تکان داد!!!

زاهدی گوید:
جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را جمع کردم تا به او نخورد . او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود!

دوم مستی دیدم که ...

افتان و خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟

سوم کودکی دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟ کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن .
گفت من که غرق خواهش دنیا هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

 
به این میگن هوش

در یک شرکت بزرگ ژاپنی که تولید وسایل آرایشی را برعهده داشت ، یک مورد تحقیقاتی به یاد ماندنی اتفاق افتاد :

شکایتی از سوی یکی مشتریان به کمپانی رسید . او اظهار داشته بود که هنگام خرید یک بسته صابون متوجه شده بود که آن قوطی خالی است.

بلافاصله با تاکید و پیگیریهای مدیریت ارشد کارخانه این مشکل بررسی و ...

دستور صادر شد که خط بسته بندی اصلاح گردد و قسمت فنی و مهندسی نیز تدابیر لازمه را جهت پیشگیری از تکرار چنین مسئله ای اتخاذ نماید . مهندسین نیز دست به کار شده و راه حل پیشنهادی خود را چنین ارائه دادند :

پایش ( مونیتورینگ ) خط بسته بندی با اشعه ایکس

بزودی سیستم مذکور خریداری شده و با تلاش شبانه روزی گروه مهندسین ،‌دستگاه تولید اشعه ایکس و مانیتورهائی با رزولیشن بالا نصب شده و خط مذبور تجهیز گردید . سپس دو نفر اپراتور نیز جهت کنترل دائمی پشت آن دستگاهها به کار گمارده شدند تا از عبور احتمالی قوطیهای خالی جلوگیری نمایند .

نکته جالب توجه در این بود که درست همزمان با این ماجرا ، مشکلی مشابه نیز در یکی از کارگاههای کوچک تولیدی پیش آمده بود اما آنجا یک کارمند معمولی و غیر متخصص آنرا به شیوه ای بسیار ساده تر و کم خرجتر حل کرد :

تعبیه یک دستگاه پنکه در مسیر خط بسته بندی

تا قوطی خالی را باد ببرد!!

 
وعده

پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد. هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مى‌داد.
از او پرسید: آیا سردت نیست؟
نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت:....

من الان داخل قصر مى‌روم و مى‌گویم یکى از لباس‌هاى گرم مرا برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعده‌اش را فراموش کرد.
صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند، در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مى‌کردم اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد

  

 
ناشکری

تنها بازمانده یک کشتی شکسته توسط جریان آب به یک جزیره دورافتاده برده شد، او با بیقراری به درگاه خداوند دعا می‌کرد تا او را نجات بخشد، او ساعتها به اقیانوس چشم می‌دوخت، تا شاید نشانی از کمک بیابد اما هیچ چیز به چشم نمی‌آمد.
سرآخر ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبه ای کوچک خارج از ساحل بسازد ....

تا از خود و وسایل اندکش را بهتر محافظت نماید، روزی پس از آنکه از جستجوی غذا بازگشت، خانه کوچکش را در آتش یافت، دود به آسمان رفته بود، بدترین چیز ممکن رخ داده بود، او عصبانی و اندوهگین فریاد زد: «خدایا چگونه توانستی با من چنین کنی؟»


صبح روز بعد او با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک می‌شد از خواب برخاست، آن می‌آمد تا او را نجات دهد.


مرد از نجات دهندگانش پرسید: «چطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم!»

 
فقیر ثروتنمد

روزی یک مرد ثروتمند، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن ها یک روز و یک شب را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند .
در راه بازگشت و در پایان سفر ، مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرت مان چه بود ؟
پسر پاسخ داد : عالی بود پدر !....

پدر پرسید : آیا به زندگی آن ها توجه کردی ؟
پسر پاسخ داد: فکر می کنم !
پدر پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
پسر کمی اندیشید و بعد به آرامی گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا . ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند . حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
در پایان حرف های پسر ، زبان مرد بند آمده بود . پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !

 
زود قضاوت نکن

 ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻨﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﺍﺵ ﺩﺭ ﻗﻄﺎﺭ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻣﺴﺎﻓﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺻﻨﺪﻟﯽ ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﻗﻄﺎﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺣﺮﮐﺖ ﮐﺮﺩ.ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮﻭﻉ ﺣﺮﮐﺖ ﻗﻄﺎﺭ ﭘﺴﺮ25ﺳﺎﻟﻪ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺷﻮﺭ ﻭ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﺷﺪ.ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺍﺯ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺑﺮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﯽ ﮐﻪ ﻫﻮﺍﯼ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺣﺮﮐﺖ ﺭﺍ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﻟﻤﺲ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ ﺩﺭﺧﺖ ﻫﺎ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﺑﺎ ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﭘﺴﺮﺵ ﺭﺍ ﺗﺤﺴﯿﻦ ﮐﺮﺩ. ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﺩ ﺟﻮﺍﻥ ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﮐﻪ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯼ ﭘﺪﺭ ﻭ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺷﻨﯿﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﮐﻪ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﯾﮏ ﮐﻮﺩﮎ5ﺳﺎﻟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻣﯽ ﮐﺮﺩ،ﻣﺘﻌﺠﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺪ.ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﻫﯿﺠﺎﻥ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ: ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ،ﺭﻭﺩﺧﺎﻧﻪ،ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﻭ ﺍﺑﺮﻫﺎ ﺑﺎ ﻗﻄﺎﺭ ﺣﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﭘﺴﺮ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺩﻟﺴﻮﺯﯼ ﻧﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻧﺪ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺷﺮﻭﻉ ﺷﺪ. ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﭘﺴﺮ ﺟﻮﺍﻥ ﭼﮑﯿﺪ ﻭ ﺑﺎ ﻟﺬﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻟﻤﺲ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﺯﺩ:ﭘﺪﺭ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﻦ.ﺑﺎﺭﺍﻥ ﻣﯽ ﺑﺎﺭﺩ.ﺁﺏ ﺭﻭﯼ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﭼﮑﯿﺪ. ﺯﻭﺝ ﺟﻮﺍﻥ ﺩﯾﮕﺮ ﻃﺎﻗﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ:ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺪﺍﻭﺍﯼ ﭘﺴﺮﺗﺎﻥ ﺑﻪ ﭘﺰﺷﮏ ﻣﺮﺍﺟﻌﻪ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯿﺪ؟ ﻣﺮﺩ ﻣﺴﻦ ﮔﻔﺖ:ﻣﺎ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺍﺯ ﺑﯿﻤﺎﺭﺳﺘﺎﻥ ﺑﺮ ﻣﯽ ﮔﺮﺩﯾﻢ.ﺍﻣﺮﻭﺯ ﭘﺴﺮﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭﻟﯿﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﺒﯿﻨﺪ...

 
ریاضیدان باهوش

روزی از یک ریاضیدان نظرش را در باره انسانیت پرسیدند ، در

 جواب گفت :

اگر زن یا مرد دارای ادب و اخلاق باشند : نمره یک میدهیم 1


اگر دارای زیبائی هم باشند پس یک صفر جلوی عدد یک

 

میگذاریم : 10

اگر پول هم داشته باشند 2 تا صفرجلوی عددیک میگذاریم :

 

100

اگردارای اصل ونسب هم باشند 3 تا صفرجلوی عدد یک

 

میگذاریم : 1000

ولی اگر زمانی عدد 1 رفت ( اخلاق )؛ چیزی به جز صفر باقی

 

نمیماند ، 000

صفر هم به تنهائی هیچ است و با آن انسان هیچ ارزشی ندارد

 

 

و این یادآور کلام حکیم ارد بزرگ است که می گوید :

 

 

نخستین گام در راه پیروزی ، آموختن ادب است و نکو داشت

دیگران

جمعه 22 دی 1391برچسب:, |

 
جواب دندان شکن

استادمون امروز در آخر کلاس ، برای جمع بندی حرفاش گفت : به قول گالیله:بیچاره مردمی که نیاز به قهرمان دارند !

هدی که یکی از همکلاسی های باهوش کلاسمونه هم تند و سریع گفت : بیچاره مردمی که قهرمان ندارند !

آقای دکتر ... با بی تفاوتی گفت : خانم محبی ! این نظر شخصی شماست !! و خواست از کلاس بره بیرون که هدی

گفت : این جمله من نیست ، این جمله حکیم ارد بزرگ در کتاب سرخ است

 

استادمون هم گفت : من نه نظریه قاره کهن حکیم و نه کهکشان اندیشه و نه حتی جملاتش را قبول ندارم ... و هدی هم

گفت : این نظر شخصی شماست !

 

استاد بد اخلاقمون آتیش گرفت : وایساد و با صورت و گوش های سرخ ، نیم ساعت هر چی فحش و دری وری به دهنش

می رسید به حکیم ارد بزرگ داد !

 

من هم که عاشق افکار ارد بزرگم داغون شدم چند بار دستم رو بردم بالا که به استاد بگم بابا ول کنین چرا بحث رو

شخصی کردین ! چرا بجای استدلال نظری ، فحش میدین ؟! اما آقای به اصطلاح دکتر بی ادب نزاشت حرفمو بزنم ...

 

وقتی که در کلاس رو محکم کوبید و رفت همکلاسی ها دور صندلی هدی که اشک دور چشای قشنگش جمع شده بود

رو گرفتن و می گفتن انتقام ما رو از این مردک گرفتی ! دم حکیم گرم !!! یکی از پسرای کلاس گفت : ارزش قهرمان رو

الان می فهمیم دو ترمه این جناب استاد پدر هممون رو در آورده اما امروز پدر خودش درآمد چون ما قهرمانی مثل خانم

محبی داشتیم . هدی خندش گرفت جالب بود چشماش پر اشک اما لبهاش می خندید ...

آره به قول حکیم ارد بزرگ :

بیچاره مردمی که قهرمان ندارند .

 

جمعه 22 دی 1391برچسب:داستان عبرت اموز, |

 
عشق دیوانگی

داستان عشق و دیوانگی

 

 

 

در زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شده بودند، آنها

 از بی کاری خسته و کسل شده بودند.
 

ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت بیایید یک بازی بکنیم مثل قایم باشک.
 

همگی از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا فریاد زد، من چشم می گذارم و از آنجایی که کسی نمی خواست

دنبال دیوانگی برود همه قبول کردند او چشم بگذارد.
 

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشم هایش را بست و شروع کرد به شمردن .. یک .. دو .. سه .. همه رفتند تا جایی

پنهان شوند.
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد، خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد، اصالت در میان ابرها مخفی شد، هوس به

مرکز زمین رفت، دروغ گفت زیر سنگ پنهان می شوم اما به ته دریا رفت، طمع داخل کیسه ای که خودش دوخته بود

مخفی شد و دیوانگی مشغول شمردن بود هفتاد و نه … هشتاد … و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود

نمی توانست تصمیم بگیرید و جای تعجب نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است، در همین حال

دیوانگی به پایان شمارش می رسید نود و پنج … نود و شش. هنگامی که دیوانگی به صد رسید عشق پرید و بین یک

بوته گل رز پنهان شد.

دیوانگی فریاد زد دارم میام. و اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود و

بعد لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود، دروغ ته دریاچه، هوس در مرکز زمین، یکی یکی همه را پیدا کرد به جز

عشق و از یافتن عشق نا امید شده بود. حسادت در گوش هایش زمزمه کرد تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او در پشت

بوته گل رز پنهان شده است.
 

دیوانگی شاخه چنگک مانندی از درخت چید و با شدت و هیجان زیاد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با

صدای ناله ای دست کشید عشق از پشت بوته بیرون آمد درحالی که با دستهایش صورتش را پوشانده بود و از میان

انگشتانش قطرات خون بیرون می زد شاخه به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند او کور

شده بود! دیوانگی گفت من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه می توانم تو را درمان کنم؟ عشق پاسخ داد تو نمی توانی

مرا درمان کنی اما اگر می خواهی کمکم کنی می توانی راهنمای من شوی.


و اینگونه است که از آنروز به بعد عشق کور است و دیوانگی همواره همراه اوست! و از همانروز تا همیشه عشق و

دیوانگی به همراه یکدیگر به احساس تمام آدم های عاشق سرک می کشند

 

جمعه 22 دی 1391برچسب:عشق و دیوانگی, |

 
یه لیوان شیر

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد…..

روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد.

دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟». دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی. مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازایی ندارد.» پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم»
سال ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز ، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه او را شناخت.
سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه اش را جلب کرد. چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود. آهسته آن را خواند:

«بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است . . .

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, |

 
مادر مادر باز هم مادر

مردی مقابل گل فروشی ایستاد.او می خواست دسته گلی برای مادرش که در شهر دیگری بود سفارش دهد تا برایش پست شود .

وقتی از گل فروشی خارج شد ٬ دختری را دید که در کنار درب نشسته بود و گریه می کرد. مرد نزدیک دختر رفت و از او پرسید : دختر خوب چرا گریه می کنی ؟

 

دختر گفت : می خواستم برای مادرم یک شاخه گل بخرم ولی پولم کم است . مرد لبخندی زد و گفت :با من بیا٬ من برای تو یک دسته گل خیلی قشنگ می خرم تا آن را به مادرت بدهی.

وقتی از گل فروشی خارج می شدند دختر در حالی که دسته گل را در دستش گرفته بود لبخندی حاکی از خوشحالی و رضایت بر لب داشت. مرد به دختر گفت : می خواهی تو را برسانم ؟ دختر گفت نه ، تا قبر مادرم راهی نیست!

مرد دیگرنمی توانست چیزی بگوید٬ بغض گلویش را گرفت و دلش شکست. طاقت نیاورد٬ به گل فروشی برگشت٬ دسته گل را پس گرفت و ۲۰۰ کیلومتر رانندگی کرد تا خودش آن را به دست مادرش هدیه بدهد.

شکسپیر می گوید: به جای تاج گل بزرگی که پس از مرگم برای تابوتم می آوری، شاخه ای از آن را همین امروز به من هدیه کن

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, |

 
بخون و بخند

مرد جوانی نزد پدر خود رفت و به او گفت :
- می خواهم ازدواج کنم . پدر خوشحال شد و پرسید :

- نام دختر چیست ؟ مرد جوان گفت :

- نامش سامانتا است و در محله ما زندگی می کند . پدر ناراحت شد . صورت در هم کشید و گفت :

- من متاسفم به جهت این حرف که می زنم . اما تو نمی توانی با این دختر ازدواج کنی چون او خواهر توست . خواهش می کنم از این موضوع چیزی به مادرت نگو . مرد جوان نام سه دختر دیگر را آورد ولی جواب پدر برای هر کدام از آنها همین بود . با ناراحتی نزد مادر خود رفت و گفت :

- مادر من می خواهم ازدواج کنم اما نام هر دختری را می آورم پدر می گوید که او خواهر توست ! و نباید به تو بگویم . مادرش لبخند زد و گفت :

- نگران نباش پسرم . تو با هریک از این دخترها که خواستی می توانی ازدواج کنی . چون تو پسر او نیستی . . . !  

 

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, |

 
تو زیبایی

دختر و پیرمرد
فاصله دختر تا پیر مرد یک نفر بود ؛ روی نیمکتی چوبی ؛ روبه روی یک آب نمای سنگی .
پیرمرد از دختر پرسید :
- غمگینی؟
- نه .
- مطمئنی ؟
- نه .
- چرا گریه می کنی ؟
- دوستام منو دوست ندارن .
- چرا ؟
- جون قشنگ نیستم .
- قبلا اینو به تو گفتن ؟
- نه .
- ولی تو قشنگ ترین دختری هستی که من تا حالا دیدم .
- راست می گی ؟
- از ته قلبم آره
دخترک بلند شد پیرمرد را بوسید و به طرف دوستاش دوید ؛ شاد شاد.
چند دقیقه بعد پیر مرد اشک هاش را پاک کرد ؛ کیفش را باز کرد ؛ عصای سفیدش را بیرون آورد و رفت

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, |

 

یک جفت کفش طلایی

روزی دخترکی که در خانواده ای بسیار فقیر زندگی می کرد از خواهرش پرسید مادرمان کجاست؟
خواهر بزرگش پاسخ داد که مادر در بهشت است؛ دخترک نمی دانست که مادر آنها به دلیل کار زیاد و بیماری صعب العلاج، چشم از جهان فرو بسته بود.
کریسمس نزدیک بود و دخترک مدام در مقابل ویترین یک فروشگاه کفش زنانه لوکس می ایستاد و به یک جفت کفش طلایی خیره می شد. قیمت کفش ۵۰ دلار بود و دخترک افسوس می خورد که نمی تواند کفش را بخرد.

کریسمس فرا رسید و پدر دو دختر که در معدن کار می کرد مبلغ ۴۰ دلار را برای هر کدام از بچه ها کنار گذاشت تا این که در هنگام تحویل سال به آنها داد. دخترک بسیار آشفته شد و فردای آن روز سریع کیف و کفش قدیمی اش را به بازار کالا های دست دوم برد و آن را با هر زحمتی که بود به قیمت ۱۰ دلار فروخت؛ سپس فورا به سمت کفش فروشی دوید و کفش طلایی را خرید. در حالی که کفش را به دست داشت، پدر و خواهرش را راضی کرد تا او را تا اداره پست همراهی کنند. وقتی به اداره پست رسیدند، دخترک به مأمور پست گفت که لطفاً این کفش را به بهشت بفرستید. مأمور پست و خانواده دختر سخت تعجب کردند؛ مأمور با لبخند گفت که برای چه کسی ارسال کنم؟ دخترک گفت که خواهرم گفته مادرم در بهشت است من هم برایش کفش خریدم تا در بهشت آن را بپوشد و در آنجا با پای برهنه راه نرود، آخر همیشه پای مادرم تاول داشت..

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:کفش طلایی, |

 
مادر دوستت دارم

مي دانم كه پنج شنبه ها چشم انتظار من هستي

!
پس اشكهايم را دسته گلي مي كنم و از راه دور برايت


مي فرستم تا بداني قلب طوفان زده ام تا هستم با

خاطرات تو خواهد تپيد.مادر!!

 

 

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:مادر دوستت دارم, |

 

بچه که بودم

 

از جریمه های نانوشته که بگذریم

سلمانی و ساعت و سیب

سکه و سلام و سکوت

و سبزی صدای بهار

هفت سین سفره ی من بود

بچه که بودم

دلم برای آن کلاغ پیر می سوخت

که آخر هیچ قصه ای به خانه نمی رسید

بچه که بودم

تنها ترس ساده ام این بود

که سه شنبه شب آخر سال

باران بیاید

بچه که بودم

آسمان آرزو آبی

و کوچه ی کوتاهمان

پر از عبور چتر و چلچراغ و چلچله بود

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا, |

 

عـاصی شدم ، بریـده ام از اینهمه عـذاب

از گـریـه هـای هـرشبـه ام روی رختـخواب

ده سال مـی شود کـه بـرایـم غـریبـه ای

ده سال مـی شود کـه خـرابـم...فقـط خـراب

شایـد تـو هـم شبیـه دلـم درد می کشی

شاید تـو هـم همیشـه خـودت را زدی بـه خـواب

از مـن چـه دیـده ای کـه رهـایـم نمی کنـی؟

جـز بیقـراری و غـم و انـدوه و اعتصـاب؟

جــز فکـرهـای منفـی و تصمیـم هـای بـد

جـز قـرصهـای صـورتـی ضـد اضطـراب؟

اصـلا تـو بـهترین بشـری!!مـن بـدم بـدم!

بگـذار تـا فرو بـروم تــــوی منــجلاب

 

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:شعر های عاشقانه و زیبا, |

 

سالها رفت و هنوز

یک نفر نیست بپرسد از من

که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟

صبح تا نیمه ی شب منتظری

همه جا می نگری

گاه با ماه سخن می گویی

گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی

راستی گمشده ات کیست؟

کجاست؟

صدفی در دریا است؟

نوری از روزنه فرداهاست

یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب: شعر های زیبا و عاشقانه, |

 
زمستان وجودم

زمستان است .

هوا تاریک و درد ِ آسمان سنگین،

مداوم برف می آید .



تمام کوچه ها مسدود،

رفتن، آمدن، محدود،

در هر خانه، آتش گشته عطر آگین

کسی بیرون نمی آید.



فرو رفته ست پا در برف،

لب وا مانده از یک حرف،

سرما سخت و بی طاقت

چه تدبیر این زمان، باید !



زمین، بی رحم و ظالم، برنمی دارد ز پای ناتوانم دست .

هوا مه پوش، سوز ِ زخم ِ درد آلوده در آغوش؛

تمام مِهر ها مُرده،

زمستان است.

پنج شنبه 21 دی 1391برچسب:, |

 
بغض سایه

نگاهت نمی کنند

می ترسند اینه ی نگاهشان بشکند

می گویند نیستی

نباش...

به نبودنت عادت

برو...

از سایه

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, |

 

به یادخداخواهم بودنه امروزکه سرم خیلی شلوغ است

 

 وبایدکارهای زیادی انجام دهم، ویاروزگاری که جوان

 

ودرجستجویی تازه های زندگی هستم. فردابه

 

اوفکرخواهم کرد فرداکه پیرمیشوم و وسوسه زندگی

 

درمن کم میشودو وقت بیشتری برای دعاکردن خواهم

 

داشت، شایدآنوقت فرصت بیشتری برای دعاکردن

 

داشته باشم. وحقیقت اینست: پیش ازآنکه متوجه

 

شویم پیروپیرترمیشویم و آنوقت است که هرروز

 

رادرآرزوی آغوش خدابه سرخواهیم برد . . .

 

مادراشتباهیم، خداوندهمیشه ودرهرزمان برای کمک

 

وهدایت ماآماده است وماروزگارجوانی رادرشادی

 

وسرخوشی تباه کرده و درمیابیم که باعشق محض

 

خداوندآشنانشده ایم، درمیابیم که باحضوراوبیگانه ایم

 

وارزش نعمات اورانداریم چراکه میدانیم تنهاقلب صاف

 

وبی آلایش کودکان قادربه درک حضورپروردگاراست. ان

 

هنگام درخواهیم یافت که عشق الهی یعنی هرگزطلوع

 

زندگیت راازدست مده، ازاولین لحظه تولدباخداهمراه

 

شوتااودرغروب زندگی چون خورشیدی درسحرگاه

تومتبلورشود

 

 

 

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, |

 

عطرها بی رحم ترین عنصر زمین اند . . .
بی آنکه بخواهی میبرنت تا قعر خاطراتی که برای فراموشیشان تا پای غرور جنگیدی …
-----------------------
در این شهر، صدای پای مردمانی است که
همچنان که تو را می بوسند، طناب دارت را میبافند!
مردمی که صادقانه دروغ می گویند و خالصانه به تو خیانت می کنند!
دراین شهر هرچه تنهاتر باشی، پیروزتری ...

------------------
بعضی از آدمها آنقدر وقیح هستند که خیره به چشمهایت برای دروغهایشان می جنگند
---------------------
ایـن روزها
بُرد با کسـی ست
کـه بـی رحم باشَــد
از دلتــــ کـه مایـه بگــذاری

باخــتـه ای . .!

--------------------
بعضی چیزا رو نمی شه نوشت


بعضی چیزا رو نمی شه گفت


بعضی چیزا رو فقط می شه احساس کرد


بعضی بغضا رو نمی شه شکست


بعضی بغضا رو فقط باید قورت بدی


بعضی دردا رو نمی شه فریاد زد


بعضی دردا رو فقط می شه اشک ریخت......
-------------------- دوستتون دارم بای

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, |

 

اون (دختر) رو تو یک مهمونی ملاقات کرد. خیلی برجسته بود، خیلی از پسرها دنبالش بودند در حالیکه او (پسر) کاملا طبیعی بود و هیچکس بهش توجه نمی کرد.

آخر مهمانی، دختره رو به نوشیدن یک قهوه دعوت کرد، دختر شگفت زده شد اما از روی ادب، دعوتش رو قبول کرد. توی یک کافی شاپ نشستند، پسر عصبی تر از اون بود که چیزی بگه، دختر احساس راحتی نداشت و با خودش فکر می کرد، "خواهش می کنم اجازه بده برم خونه..."

یکدفعه پسر پیش خدمت رو صدا کرد، "میشه لطفا یک کم نمک برام بیاری؟ می خوام بریزم تو قهوه ام." همه بهش خیره شدند، خیلی عجیبه! چهره اش قرمز شد اما اون نمک رو ریخت توی قهوه اش و اونو سرکشید. دختر با کنجکاوی پرسید، "چرا این کار رو می کنی؟" پسر پاسخ داد، "وقتی پسر بچه کوچیکی بودم، نزدیک دریا زندگی می کردم، بازی تو دریا رو دوست داشتم، می تونستم مزه دریا رو بچشم مثل مزه قهوه نمکی. حالا هر وقت قهوه نمکی می خورم به یاد بچگی ام می افتم، زادگاهم، برای شهرمون خیلی دلم تنگ شده، برا والدینم که هنوز اونجا زندگی می کنند." همینطور صحبت می کرد، اشک از گونه هاش سرازیر شد. دختر شدیدا تحت تاثیر قرار گرفت. یک احساس واقعی از ته قلبش. مردی که می تونه دلتنگیش رو به زبون بیاره، اون باید مردی باشه که عاشق خونوادشه، هم و غمش خونوادشه و نسبت به خونوادش مسئولیت پذیره... بعد دختر شروع به صحبت کرد، در مورد زادگاه دورش، بچگیش و خونوادش.

مکالمه خوبی بود، شروع خوبی هم بود. اونها ادامه دادند به قرار گذاشتن. دختر متوجه شد در واقع اون مردیه که تمام انتظاراتش رو برآورده می کنه: خوش قلبه، خونگرمه و دقیق. اون اینقدر خوبه که مدام دلش براش تنگ میشه! ممنون از قهوه نمکی! بعد قصه مثل تمام داستانهای عشقی زیبا شد، پرنسس با پرنس ازدواج کرد و با هم در کمال خوشبختی زندگی می کردند....هر وقت می خواست قهوه براش درست کنه یک مقدار نمک هم داخلش می ریخت، چون می دونست که با اینکار خوشحال میشه

ولی غافل از این که تمام بحث دریا و نمک دروغی بیش نبوده

بای بای

 

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, |

 

سلام سلام من اومدم

طبق معمول امتحانا رو دادیم تقریبا تموم شده

من امسال دوستای باحالی پیدا کردم اسماشونو نمی گم

شاید ناراحت شن

این ایام امتحانا به من خیلی خوش گذشت

هر روز صبح امتحان کلی با بچه ها می گفتیم و میخندیدیم

البته بعضیاشوخی های بی مورد می کردن و حال ادمو به

هم میزدن

از بخت بد من این بار عالی ندادم ولی کلا خوب بود

دیگه که نباید خربزنم

من همه ی دوستامو دوس دارم

تا یادم نرفته بگم من شب امتحان زبان فارسی این وب

رو ساختم

.

.

.

.

قراره چن تا شعر که واسه دوستام نوشتم رو هم بزارم

پست های بعدیمو حتما بخونینا

.

.

.

.

.

نظر یادت نره نشه فراموش بای بای

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, |

 

گیرم که باخته ام!!

اما کسی جرات

ندارد به من دست بزند

یا از صفحه ی بازی

بیرونم بیندازد

شوخی نیست

من شاه شطرنجم!!!

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, |

 

سلام دوستای گلم چند تا داستان براتون گذاشتم که خودم دوسشون دارم..........  امید وارم خوشتون بیاد.

23 دقیقه وقت دارم .22دقيقه مانده است.

به فرماندار نامه نوشتم، لعنت خدا به همه ي آنها

.

آه

... 21 دقيقه ي ديگر بايد بروم.

به شهردار تلفن مي آنم، رفته ناهار بخورد

.

بيست دقيقه ي ديگر باقي است

.

نوزده دقيقه مانده است

.(پسر، مي خواهم مردنت را ببينم ): آلانتر مي گويد.

به صورتش نگاه مي آنم و مي خندم

... به چشم هايش تف مي آنم.

هيجده دقيقه وقت دارم

.

رييس زندان را صدا مي زنم تا بيايد و به حرفهايم گوش بدهد

.

هفده دقيقه باقي است

حالا فقط شانزده دقيقه وقت داري

 

م م م م

متأسفانه نتوانستم برايت کاري انجام بدهم » : وآيلم مي گويد... پانزده دقيقه مانده است.

اشكالي ندارد، اگر خيلي ناراحتي بيا جايت را با من عوض آن

.

چهارده دقيقه وقت دارم

.

پدر روحاني مي آيد تا روحم را نجات دهد،

در اين سيزده دقيقه ي باقي مانده

.

از آتش و سوختن مي گويد، اما من احساس مي کنم که سخت سردم است

.

دوازده دقيقه ي ديگر وقت دارم

.

چوبه ي دار را آزمايش مي کنند

. پشتم مي لرزد.

يازده دقيقه وقت دارم

.

چوبه ي دار عالي است و کارش حرف ندارد

.

ده دقيقه ي ديگر وقت دارم

.

منتظرم که عفوم کنند

... آزادم کنند.

در اين نه دقيقه اي که باقي مانده

.

اما اين آه فيلم سينمايي نيست، بلكه

... خب، به جهنم.

هشت دقيقه ي ديگر وقت دارم

.

حالا از نردبان بالا مي روم تا بر سكوي اعدام قرارگيرم

.

هفت دقيقه ي ديگر وقت دارم

.

بهتر است حواسم جمع قدم هايم باشد وگرنه پاهايم مي شكند

.

شش دقيقه ي ديگر وقت دارم

.

حالا پايم روي سكوست و سرم در حلقه ي دار

...

پنج دقيقه ي ديگر باقي است

.

يالّا، عجله کنيد، چيزي بياوريد و طناب را ببريد

.

چهار دقيقه ي ديگر وقت دارم

.

حالا مي توانم تپه ها را تماشا کنم، آسمان را ببينم

.

سه دقيقه ي ديگر باقي مانده

.

مردن، مردن انسان، به راستي نكبت بار است

.

دو دقيقه ي ديگر وقت دارم

.

صداي کرکس ها را مي شنوم

... صداي کلاغ ها را مي شنوم.

يك دقيقه ي ديگر مانده است

.

و حالا تاب مي خورم و مي ي ي ي ي روم م م م م

 

 

 

 

 

24

 

آخرين غذاي من لوبیاست

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, |

 

سلام سلام سلام کلی سلام به دوستای خوبم

من سایه هستم و تازه وبلاگ نویسی رو شروع کردم

من عاشق شعر و داستانم و خودم هم شعر نو مینویسم

با اجازتون اول دبیرستانم

دوستان گلم با کامنت هاتون منو خوشحال کنید

قربان شما سایه

چهار شنبه 20 دی 1391برچسب:, |

 


زرتشت میگوید:کوچک باش و عاشق که عشق می داند آیین بزرگ کردنت را , بگذار عشق خاصیت تو باشد .نه رابطه ی خاص تو با کسی! ♥ به کلبه ی درویشی من خوش اومدید ♥ از شعر های عاشقانه بگیر تا جوک همه چیز اینجا پیدا میشه ♥ فعلا بابای :) ســــایه


 

سایه

 


ابزار وبلاگ
خرید لایسنس نود32
♥یــــک دل باتــــو♥
❤ای همه ی وجود من نبود تو نبود من❤
❤مینو یعنی دشت بهشت❤(مینو جووون)
❤عکس عاشقانه و زیبا❤(شقایق جووون)
❤san niea ba-love❤
✯ ✮ ✔End world✔ ✮ ✯
NOTLOVE❤❤(محدثه جووون)
❤یـــــــــــــــــــالان❤ (عشق)
♥هـــــر چــــی دوستــــ دارمـــــ♥( زهرا جوووون )
❤سایه ی سفید❤
❤ایــــــن ماه خیــــــس ❤(ارامش جووون)
ღعاشقانه های سیناღ
❤طنز فیلم❤
❤LOVE2LOVE ❤(ناناز جووون)
❤ترول و عکس ها و مطالب خنده دار❤
آئینهـ ونوســ❤تیـر زئوســ( عاطفه جووون)
❤تنهایی ❤(فاطمه جووون)
❤طنزگو❤
❤یه چیزی هست دیگه حالا بیا❤.(نسترن جوون)
❤زیباترین عکس های باربی❤(asma جووون)
❤❤Fun(بهاره جووون)
Zire Baroon❤☂❤
❤سه تفنگدار بیکار❤
❤مگه گفتنم داره؟!! فقط خندست❤(بهار جووون)
❤واسه شما دوستای گلم❤(مهسا جووون)
ردیاب جی پی اس ماشین
ارم زوتی z300
جلو پنجره زوتی

 

 

مســـــتانه
پاییز فصل عشاق ... مبارک
من و خالقم
لطفا این مطلب را کامل بخوانید ... فقط چند دقیقه ...
بخاطر پدرم
واقعیت ..
به جای تاكید روی كیفیت های منفی زن و مرد، چرا روی نقاط مثبت آنها تاكید نكنیم؟
عاشق این ترانه هسم ــــــ
بیوگرافی حسین پناهی
به خودت بیا !!!
متن اهنگ از محسن یگانه
زیــبا برقـــص
حاضر جواب
I LOVE MY LOVE
سهراب سپهری
جملات ارزنده
وبلاگمو عشق است !
ضدحال

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 13
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 113
بازدید ماه : 1102
بازدید کل : 155624
تعداد مطالب : 163
تعداد نظرات : 299
تعداد آنلاین : 1


Alternative content


Smiling Jack Skellington

♂♥♀مِتِحَرِک سآز جوجو و شوشو♂♥♀

♥عِشـ♥ـــق حَدیث وُ عَلی♥


کد هدایت به بالا